ای کوه و کویر و اَرگ و بازار و مدرسه و رِباط و سرچشمه و قبرستانی که همه از اجداد من سخن می گویید و یادگار عصمت اعصارید ، اعصار سرشار از ایمان و لبریز از آرامش و یقین و طهارتی که در زیر منجلاب این تمدّن کثیفی که در آن ، تنها وقاحت و حقارت و نیرنگ و قساوت خوب می پرورند ، برای همیشه مدفون شدند و عصری آمد که خورشیدش از مغرب می تابد و اشعه سیاهش همچون چنگال هول آور دیو بر سرزمین اهورایی ما سایه افکنده است وقندیلهایی را که در آن عصیر زیتون شرقی می سوخت و از آن خدا تابان بود خاموش کرد . ای در و دیوارهای شکسته ، خانه های گلین ، مزرعه های غبار گرفته و کوچه باغهای اندوهبار همیشه پاییزی و شما مردم نیرومند و هوشیار و مغروری که اینک گرسنگی آواره تان کرده است و به بردگی شهرهای روسپی خسب تهران و گرگان و... تان برده است !
و تو ای* مسینان ! ای نام اهورایی که از بزرگی عصر مزداپرستی حکایت می کنی و اکنون ، پیران شکسته و زنان چشم به راه و کودکان بی پناهی را در خود داری که پدران ، شوهران و پسرانشان به جستجوی نان ، تو را که تهیدست مانده ای ترک کرده اند . چقدر شما را دوست می داشتم و شما می دانید که علی رغم زندگی ، چه تعصّبی داشتم که یک روستایی راستین بمانم و به شما وفادار باشم . [ دکتر علی شریعتی ، مجموعه آثار 35 ، بخش 1 ،ا
دکتر علی شریعتی: «در مزینان فردی ظاهرا ذیصلاحی به نام قوچعلی، روزی به عموی من که خیلی به خروس علاقه داشت میگوید در بهمن آباد، جوجه خروسهای خوب و چاق را دانهای پنج تومان میفروشند. عموی من با ناباوری میگوید چطور چنین چیزی امکان دارد، در مزینان جوجه خروس ده تومان است. قوچعلی پاسخ میدهد شما پولش را بدهید، من آن را تهیه میکنم. عموی من پنجاه تومان میدهد و قوچعلی یک ساعته ده خروس چاق و چله به او تحویل میدهد و عمو خوشحال از این حادثه که پنجاه تومان نفع کرده و خروس ارزان خریده است!
از این ماجرا دو، سه ماهی میگذرد تا اینکه داییحسین از آبادی بهمنآباد برای دیدن عموی من به مزینان آمد. این خویش ضمن صحبت میگوید راستی والده بچهها چند ماه قبل، مرغی را خواباند و نذر کرد از این تخم مرغها هر چه خروس درآمد به شما هدیه کند و از شانس شما ده عدد آن خروس درآمد و چندی قبل که قوچعلی به بهمنآباد آمد، آنها را به قوچعلی داد تا به شما بدهد!
در این اثنا ناگهان قوچعلی سرزده و بیخبر وارد میشود و میبیند صاحب خروسها در کنار آقا نشسته است. با هوشیاری استعماری خود، بلافاصله با حالت آشفتگی و با لحن مسلسلوار بریده بریده و هیجانی فریاد میزند:
"آقا، آقا، در صحرا سر آب کُشت و کُشتار شده. توی قلعه محشری است، بازار به هم ریخته، کلب حسن و کلب تقی پسر حاج غلام را غارت کردهاند. خانه مشهدی علی را آتش زدند، مزینان زیر و رو شده، یا الله آقا، بلند شوید. توی بازار قیامت است، چه نشستهاید؟!"
عموی من میگفت:
«ما با همان لباس زیر، وحشتزده بیرون رفتیم و خودمان را به بازار رساندیم. دیدیم در بازار یکی دو نفر نشستهاند و بیخیال دارند چپق میکشند! و توی ده پرنده پر نمیزند. سرمان را برگرداندیم تا بپرسیم چه شده، دیدیم قوچعلی نیست، غیبش زده. یعنی زده به چاک! از ده رفت و تا یک ماه بازنگشت.»!!!!
چون میخواست مسأله خروس مطرح نشود، میگوید:
"جنگ است،خون راه افتاده، بیایید بیرون، جلوی خون را بگیرید!"
با این ترفند و داد و هوار مسأله خروس را مجهول نگه میدارد و همه را معطل میکند، به یک جنگ زرگری، به یک جنگ دروغین میکشد، یک "جبهه فرعی" در کنار "جبهه اصلی" درست میکند، مدتی ذهنها مشغول میشوند!
این ترفند جنگ زرگری همیشه وجود داشته است! چند دهه قبل برای اینکه مردم را از مسأله استعمار و استبداد غافل کند به تناسب مسایل روز جنگهایی را راه میانداخت و مردم را مشغول میکرد!
جنگ شعر نو و شعر کهنه، جنگ چادر و مینیژوپ، جنگ با ریش و بیریش، جنگ خط فارسی و خط لاتین، جنگ متقدم با متجدد، و ....همه اینها جنگهای دروغین فرعی، همهاش جنگ خروس بود، برای اینکه مسأله اصلی مطرح نشود!»
امروز هم عدهای برای اینکه افکار عمومی را از جبهه و جنگ اصلی منحرف کنند هر روز یک جبهه جنگ فرعی باز میکنند تا با مشغول کردن رسانهها و مردم به این جنگهای زرگری مانع پرداختن نخبگان و مردم به مسایل اصلی شوند! عکس:خیابان دکتر شریعتی مزینان
کویر انتهای زمین است؛ پایان سرزمین حیات است؛ در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از آنست که ماوراءالطبیعه را ـ که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان می خواند ـ در کویر بچشم می توان دید، می توان احساس کرد. و از آنست که پیامبران همه از این جا برخاستهاند و بسوی شهرها و آبادی ها آمدهاند. «در کویر خدا حضور دارد»! این شهادت را یک نویسنده رومانی داده است که برای شناختن محمد(ص) و دیدن صحرائی که آواز پر جبرئیل همواره در زیر غرفه بلند آسمانش بگوش میرسد، و حتی درختش، غارش، کوهش، هر صخره سنگش و سنگریزهاش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا می شود، به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را، در فضای اسرارآمیز آن استشمام کرده است.
در کویر بیرون از دیوار خانه، پشت حصار ده، دیگر هیچ نیست. صحرای بی کرانه عدم است، خواب گاه مرگ و جولان گاه هول. راه، تنها، به سوی آسمان باز است. آسمان! کشور سبز آرزوها، چشمه مواج و زلال نوازش ها، امیدها و… انتظار! انتظار! … سرزمین آزادی، نجات، جایگاه بودن و زیستن، آغوش خوشبختی، نزهتگه ارواح پاک، فرشتگان معصوم، میعادگاه انسان های خوب، از آن پس که از این زندان خاکی و زندگی رنج و بند و شکنجهگاه و درد، با دست های مهربان مرگ، نجات یابند!
آسمان کویر سراپرده ملکوت خداست و… بهشت! بهشت، سرزمینی که در آن کویر نیست، با نهرهای سرشار از آب زلالش، جویهای شیر و عسل و نان بیرنج و آزادی و رهائی مطلقش؛ بیدیوار، بیحصار، بیشکنجه، بیشلاق، بیخان، بیقزاق… بیکویر! همه جا آب، همه جا درخت، همه جا سایه! سایه طوبی که کران تا کران بر بهشت سایه گسترده است و آفتاب، این عقاب آتشین بال دوزخ، در دل انبوه شاخ و برگش آواره گشته است. آسمان کویر، بهشت، آنجا که «می توان، آن چنان که باید، بود»، «آن چنان که شاید، زیست»، آنچه در کویر همواره افسانهها از آن سخن می گویند، آنچه هرگز در زمین نمی توان یافت. آری! در کویر،هیچ کس این دو را ندیده است.
******
کویر
دکتر علی شریعتی
کویر این هیچستان پراسراری که در آن، دنیا و آخرت، روی در روی هماند. دوزخ زمینش و بهشت، آسمانش، و مردمی در برزخ این دو، پوست بر اندام خشکیده، بریان؛ پیشانی، هماره پرچین؛ لبها همیشه چنان که گویی مرد میگرید یا دلش از حسرتی تلخ یا از منظرهای دلخراش میسوزد؛ ابروانی که چشمها را در دو بازویشان میفشرند و پناهشان میکنند و پلکهایی که همواره، از ترس، خود را از دو سو، بهم میخوانند و بر روی چشمها میافکنند تا پنهانشان کنند، و چشمها که همواره گویی مشت میخورند و به درون رانده میشوند و نگاههای ذلیلی که این چشمهای بیرمق و بگود افتاده کتمانشان میکنند و... اینها، همه، کار آن خورشید جهنمی کویر! که در کویر نگاه کردن دشوار است و باید چشمها را با دست سایه کرد تا کویر نبیند. که در کویر سایه را میپرستند و نه آفتاب را، شب را میخواهند و نه روز را، نه پرتو عنایت بزرگان، که سایهشان را و نه نور خدا...
شب کویر! این موجود زیبا و آسمانی که مردم شهر نمیشناسند. آنچه میشناسند شب دیگری است، شبی است که از بامداد آغاز میشود. شب کویر به وصف نمیآید. آرامش شب که بیدرنگ با غروب فرا میرسد ـ آرامشی که در شهر از نیمه شب، در هم ریخته و شکسته، میآید و پریشان و ناپایدار ـ روز زشت و بیرحم و گدازان و خفه کویر میمیرد و نسیم سرد و دلانگیز غروب آغاز شب را خبر میدهد.
شبهای تابستان دوزخی کویر شبهای خیالپرور بهشت است. مهتابش سرد و باز و مهربان است و لبخند نوازشگر خدا. مهتاب شهرها و سرزمینهای پر آب و آبادی است که مرطوب و چرکین و غمبار است. ماهی زرد و بیمار و ستارگانی همچون دانههای جوش صورت کبود و کثیف لکامه وقیح و بیشعوری که با پودرهای ارزان قیمت و وازلینهای کرباس چرکآلودی که از روی دملی برکندهاند، پنداشته است که زشتی نفرتآلود قیافه کهنه و بادکردهاش را ـ که زخم خشکه پشت پیر الاغی که جلش میزند یادآور آن است ـ میتواند بپوشاند و آن را گلبرگ نوشکفته سیمایی بنماید که با شکوفههای آتش شرم آرایش کرده و بر معصومیت زلالگونهاش، گلگونه شوق و ایمانی خدایی نشسته است. آسمان کویر! این نخلستان خاموش و پرمهتابی که هرگاه مشت خونین و بیتاب قلبم را در زیر بارانهای غیبی سکوتش میگیرم و نگاههای اسیرم را، همچون پروانههای شوق، در این مزرع سبز آن دوست شاعرم رها میکنم ـ نالههای گریهآلود آن روح دردمند و تنها را میشنوم، نالههای گریهآلود آن امام راستین و بزرگم را ـ که همچون این شیعه گمنام و غریبش ـ در کنار آن مدینه پلید و در قلب آن کویر بیفریاد ـ سر در حلقوم چاه میبرد و میگریست.چه فاجعهای است در آن لحظه که یک مرد میگرید!... چه فاجعهای!... کویر دکتر شریعتی
بر کرانه کویر، به تعبیر حدودالعالم، «شهرکی» است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. چشمه آبی سرد که، در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون میآید، از دامنه کوههای شمالی ایران به سینه کویر سرازیر میشود و از دل ارگ مزینان سر بر میدارد، از دل این دیوارههای عبوس و مرموزی که قرنهای گمشدهای را که اسلام به اساطیر کشاند در آغوش خویش نگاه داشتهاند و، خود، علیرغم تاریخ، همچنان استوار ایستادهاند. از اینجا درختان کهنی که سالیانی دراز سر بر شانه هم دادهاند، آب را تا باغستان و مزرعه مشایعت میکنند و بدینگونه، صفی را در وسط خیابان مستقیمی که ستون فقرات این روستای بزرگ را تشکیل میدهد، پدید میآورند و، از دو سو، کوچههایی هماندازه و روی در روی هم و راسته و همگی در انتها، پیوسته به خیابانی کمربندی که محتوای ده را از باروی پیرامون آن جدا میسازد.
درست گویی عشقآباد کوچکی است، و چنانکه میگویند، هم بر انگاره عشقآبادش ساختهاند، صد سال پیش که مزینان کهنه را سیل از بنیاد برمیکند و میبرد و ناچار، همه چیز از نو ساخته میشود. حدودالعالم از «مرد» و «انگور» مزینان نام میبرد و از هزار و صد سال پیش، هنوز بر همان مهر و نشان است که بود. مردانش نیرومند و مغرور که سبزواریها را دهاتی میدانند و مشهدیها را گدایان گوشبر، و مردان تهرانی را زنانی ریشدار! و در شگفتند که چرا غالباً این تنها برگه معتبر را هم از میان میبرند!؟
و باغهای انگورش که هنوز ـ علیرغم مادیتی که بر روستاها تاخته و باغها را همه غارت کرده است ـ برجا و آبادند و خوشههای عسکر و لعل و شست عروسش همچون چراغ میدرخشند.
و تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوایش یاد میکند، در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی، روستایی و شهری باز بود و استادان بزرگ حکمت و فقه و ادب، نه در «ادارات»، که در غرفههای مساجد یا مدرسهای مدارس مینشستند و حضور در محضرشان نه پرداخت مبلغ و مدرک و شرایط میخواست و نه دریافت غبغب و کبکب و دبدب و شمایل! که هنوز «اداره نمیدانم چیهای عالیه ویژه تبدیل نسخ چاپی به نسخههای خطی» تأسیس نشده بود و این بود که آن بچه دهاتی دهقانزاده ضعیفی که از بینانی در ده نمیتوانست بماند میتوانست در شهر با یک نظامی قدک و یا لاقبای کرباس، بیهیچ شرط و شروطی، وارد مدرسهای شود و اطاقی بگیرد و بورس تحصیلییی، و هر استادی را هم که پسندید خود انتخاب کند. استاد، ابلاغ بهدست، ناگهان بر سر شاگرد نازل نمیشد؛ شاگرد بود که همچون جوینده تشنهای میگشت و میسنجید و بالاخره مییافت و سر میسپرد، نه بزور «حاضر و غایب»، بل به نیروی ارادت و کشش ایمان.کویر دکتر شریعتی
وجودم ،تنها یک حرف است و زیستن ام تنها گفتن همان یک حرف؛اما بر سه گونه: سخن گفتن ومعلمی کردن و نوشتن. آن چه تنهامردم می پسندند:سخن گفتن ؛و آن چه هم من وهم مردم: معلمی کردن؛ و آن چه خودم را راضی می کند و احساس می کنم که با آن نه کار، که زندگی می کنم: نوشتن
و نوشتن هایم نیز بر سه گونه: «اجتماعیات» ، «اسلامیات» ،«کویریات».
آن چه تنها مردم می پسندند : اجتماعیات؛ و آن چه هم من وهم مردم : اسلامیات و آن چه خودم را راضی می کند و احساس می کنم که با آن ، نه کار_و چه می گویم؟-نه نویسندگی ،که زندگی می کنم :کویریات. از مقدمه ی کویر دکتر شریعتی.